سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود اما زخمی در پهلو دارم زخمی که پدر به
دشنه ای تیز برایم به یادگار گذاشته هزار
سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدار و ندارم .
پدرم گفته زخم در پهلو و تیر در گرده خوشتر از
طلب نوشدارو از کسان و ناکسان است . زیرا درد است که مرد می زاید و
زخم است که انسان می آفریند . پدرم
گفته : زخم های کوچک را نوش دارویی اندک بس است تو اما در پی
زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد
و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در
دستان اوست او که نامش خداست . پدرم
گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر اما نگفته بود
که عشق چقدر نمکین است و نگفته بود که
او هر که را بیشتر دوست دارد برزغش از نمک عشق بیشتر می باشد خدا
بر زخمم نمک می باشد و من پیچ می خورم
و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم ! من این پیچ و تاب را و
این رقص خونین را دوست دارم زیر به یادم میاورد که سنگ نیستم ، چوب
نیستم که انسانم ......دست بر زخم می
گذارم و گرامی اش می دارم که این زخم عشق
است و عشق میراث پدر است .(عرفان آهاد نظری)

نظرات شما عزیزان:
|